پلنگی زخمی را میمانم که بین دو قله سرگردان است. باور زخم خوردهام را از
این سؤ به آن سؤ میکشم. بر یک بلندی تو ایستادهای با عمری چهل ساله و
چهار ماهه که دو روز از ماهِ چهارم کم دارد و بر آن دیگری من با چهل سال و
چهار ماه و چند روز بیش. از تو بزرگ ترم آیا؟ پس خواهرِ بزرگی که عمری
بر دل و جان یدک کشیدهام کجاست؟
۱۳۹۲ دی ۳۰, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر