۱۳۹۲ آذر ۲۳, شنبه

سرما و زمستان و غروب!

هیچ یک از این سه توان منجمد کردن دلهای ما سه نفر را نداشت ، آن هنگام که دست در دست هم در ازدحام مردم می‌‌دویدیم و این سه آواز را بلند می‌‌خواندیم:
"یار مبارک بادا"!
"ای ایران"!
 " بری باخ"!!

۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

هم‌اکنون هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران، تهران را به مقصد فرانکفورت ترک گفت!

و آن هنگام بر فراز آسمانت از دوری خاکت گریستم...

پی‌نوشت: با گذشت یک دهه (۱۰ روز) و در سایه ی پیامبر گونه* شدنم ، امروز حال بهتری دارم!

* کنایه از ۴۰ سالگی و یگانگی با شعور کیهانی!

۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

حسن تو همیشه در فزون باد/ رویت همه ساله لاله گون باد (انتخاب عنوان با فال حافظ)

تنها یک جمله در وصف شیرینی تو و شرمساری من کافیست، همان جملهٔ قصار خودت: " تو نباید داد بزنی‌، آخه داد گوش آدم را کور می‌کند"!!!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۷, شنبه

رایحهٔ برودت

این بوی لعنتی تو که بعد از یک دهه و اندی ناگهانی و مرموز بر جانم تنیده است، رایحهٔ برودت و دلمردگی فارغ از هر گونه مهر و دلدادگی است!

پی‌ نوشت: دیروز که با پسرک در قسمت عطر فروشگاه پرسه میزدم، باران عطر زنانه و مردانه بود که دستان جستجوگرش بر ما میفشاند!

۱۳۹۲ فروردین ۲۸, چهارشنبه

"حسودی و حسرت"

امان از دست این دو تا "ح" که اگر دست به دست هم دهند، خوب پدر آدم را در می‌آورند! با این دو  میانه ی چندانی نداشتم تا روزی که گذارم به حوزه یادگیری اوضاع سیاسی و اجتماعی آلمان افتاد! دلم برای خودمان می‌سوزد وقتی‌ که این همه رفاه و آزادی را در قانون اساسی‌‌شان میبینم! از همه آزار دهنده تر بخش مربوط به نازی‌ها هست، چه تشابهی‌ واقعا! یهودیان بی‌چاره جسم خویش به آتش سپردند و هم نسلان من باور‌های جوانی را.

۱۳۹۱ دی ۲۱, پنجشنبه

آتشفشان

قلمم با من غریبی می‌کند! فکر و زبانم یکی‌ نیستند! لبالب از نوشتنم ولی‌ با این شرایط آخر چطور؟ انگشتان نازنین، بی‌ خجالت و رودربایستی بر روی کیبورد برقصید و بلغزید و نقشی‌ از سرگشتگی‌ام به جا بگذارید! هیچ آدابی و ترتیبی مجویید،هرچه میخواهد دل‌ تنگتان بگویید!!! خوب عزیز من، شهرزاد من، ثبات و پایداری می‌خواستی؟ بچه می‌خواستی؟ از معلق ماندن و پیچ و تاب خوردن و نداستن اینکه کدام گوشه دنیا جای داری خسته شده بودی؟ حالا دلت خنک شد که خودت را از کشوری غریب به کشوری غریب تر آواره کردی، آزادی و آسایشت را به فنا دادی و با دست خود سوهان روح به جان خریدی؟ چشمت کور، دندت نرم! خود کرده را تدبیر نیست!

پی‌ نوشت: "شیر و شکر" نازنینم تو بزرگی‌ و در آیینهٔ کوچک ننمایی! تو در این بازی احمقانه و کریه هیچ نقشی‌ نداری! نقش تو بر روی دل‌ و چشمان من است!

۱۳۹۱ دی ۱۶, شنبه

یعنی‌ انقدر معلم دینی مان به من ارادت داشت!

"شهرزاد دختر خیلی‌ بدی است. من اصلا از او راضی‌ نیستم. کمی‌ ساکت باش. انقدر حرف نزن."

بر گرفته از دفتر  خاطرات چهارم دبستان. سال ۱۳۶۱