۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

شب است و شاهد و...

غیبت چند هفتهٔ آینده را با عطر نانِ سنگک، گنبدِ کبود امامزاده صالح، سمنوی عمه لیلا، و غبارِ نارنجی رنگ غروب به افق تهران موجه می‌کنم! به خدا که خودِ شیخ اجل هم در هنگامِ سرودن " شب است و شاهد و شمع و شراب وشیرینی/ غنیمتست چنین شب که دوستان بینی‌" چنین حال خوش و دل بی‌تابی چو مرا نداشته است!
من دلم را آخرین بار در فراز و فرودِ نوای پسرکِ میوفروشی جا گذشتم که آواز "نوبره بهاره چاقاله" سر داده بود. میروم که پیدایش کنم، البته اگر که دیگر بار جای دیگری جا نگذارمش!

۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه

خانهٔ دوست کجاست؟

دوست خیالیش ساکن آینه هاست. هر کجا که آینه‌ای باشد این دوست هم هست که با هم گرم بازی و گفتگو شوند. هم بازی هستند و هم نام. هر بار سلام و احولپرسی آریان‌ها غرق لذت و اندیشه‌ام کرده است. به راستی‌  این خیالی است که در آینه رنگ حقیقت می‌گیرد یا حقیقتی است که که خیال گونه در آینه بازتاب می‌یابد؟