۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

دو قدم این ور خط *

از بچه‌ها کی‌ گرگه؟ بهناز کلّه گنده!
به سرعت به روی اولین پله میپرم تا بهناز منو نگیره. هیاهو و بپر بپرمون حیاط دبستان را پر کرده. آخ که بالا بلندی تو یک روز آفتابی چه کیفی میده!
خواب نیستم، فقط پلک‌هایم روی هم هستند! چشم‌هایم را که باز می‌کنم اتاق تاریک است، کنار پسرکم دراز کشیده‌ام تا خوابش ببرد. احساس می‌کنم که همان دختر بچه دبستانی هستم و تمام این سال‌ها رویای درازی بوده که شهرزاد کوچولو در خواب دیده است.
بلند شوم مشق‌هایم را بنویسم که  قبل از "برنامهٔ کودک" تمامشان کنم...

* عنوان بر گرفته از رمان استاد عزیز آقای احمد پوری

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

رقص!

هنرمندان خیابونی هر کدام در گوشه‌ای از خیابان به ارائه هنر خویش میپردازند. یکی‌ آکاردئون میزند، گروهی آواز امریکای لاتین اجرا میکنند و مینوازند، دو پسر نوجوان با گیتار و اجرای بینظیرشان رهگذران را در گوشه‌ای دیگر مبهوت کرده اند و خلاصه هر یک به نوعی‌ شور و نشاط به کوچه‌های زمستان زده و عابرین یخ زده میبخشند!
و اما...در کنار این هنرمندان، رقص کودکی بسیار خردسال که با شور و هیجان تمام هم نوا با  موسیقی‌ میچرخد و پا میکوبد توجه رهگذران را جلب میکند و لبخند بر لبانشان میاورد.
این صحنه در هر مغازه و یا رستورانی که موسیقی‌ داشته باشد تکرار میشود و مردم با لبخند نظاره گر این کودک رقصان و هم سازیش با موسیقی‌ میشوند.
این کوچولوی رقصان کسی‌ نیست جز "شیر و شکر" که  شنیدن کوچکترین آوائی تاب و توان از کفش میبرد و بی‌ دریغ حرکات مزونش بدنش  را به دست موسیقی‌ می‌سپارد.دلم نیامد که چیزی راجبش ننویسم.
آرزومندم که تو و همهٔ کودکان هم آوا با ساز دنیا برقصید و بچرخید. آمین.