۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

تربچه

فسقلی خودش قد تربچه است اون وقت یک تربچه خور ماهری هست که بیا و ببین. من که تا حالا بچهٔ یک سال و دو ماهه ندیده بودم که انقدر تربچه دوست داشته باشد! یک نون لواشی به همین اسم اینجا پیدا کردم که از وقتی‌ خریدمش هر شب با پنیر و تربچه (یا برگ تربچه) به عشق نون پنیر سبزی میخورمش. خلاصه که نفس پسرکم با دیدن تربچه بند میاد و تا ندم بهش گاز بزنه آرام نمی‌شود، بعد در حال جویدن از سر شوق نرم نرمک آواز میخواند.
نوش جان!

۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

فصل گل و صنوبره، عیدی ما یادت نره!

باشد که امسال سالی‌ سر شار از خوشی‌ و سلامتی برای همگان باشد!
امسال اولین عید شیر و شکر در فرانسه و اولین تجربهٔ قطار سواریش بود. ناگفته نماند که از سر و کول مامان توی قطار بالا رفت و از همه جا آویزون شد! عید نوروز بر شیر و شکر، دوستان عزیزم،  مادری بهتر از برگ درخت, و آن مادر بزرگ لطیف مبارک باد!

۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

قدم بر چشم‌هایم بگذار


فکر کنم این روز‌ها حسابی توی دلم  کارامل بسته از بس تویش قند آب شده! کفش پوشیدن پسرک برای اولین بار و قدم‌های گشاد گشادش از همهٔ شیرینی‌‌های دنیا خوشمزه تر بود! احساس اینکه دیگه مثل ما شده و کار‌هایی‌ رو میکنه که ما می‌کنیم احساسی‌ غریب ولی‌ بسیار دلچسبه. گاهی‌ سعی‌ می‌کنم در سن سی‌ سالگی مجسمش کنم، اینکه مثلا با ریش یا بدون ریش چه شکلی‌ میشود! به گمانم این هم یک جور شیدایی مادرانه است آن هم برای من که همیشه سودا زده بوده ام! نازنینم از خدا می‌خواهم که همیشه قدم‌هایت در زندگی‌ استوار باشد و همیشه مثل این روز‌ها برای جلو رفتن تلاش کنی‌. آمین!

 پیوست:  برای زهرای عزیز که  خواسته بود از "شیر و شکر" بنویسم :)




۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

دل تکانی

دلی‌ می‌‌تکانم،
و رختی،
و فصلی،
و حتا کودکی!
همه و همه را از غبار کهنه گی ها  و کاستی‌ها می‌‌تکانم! 
دل تکانی‌ام ربطی‌ به سال نو ندارد ولی‌ من این همزمانی را خوشامد می‌گویم!