۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

دلم از اینها و از اونها می‌خواهد!

خودم هم نمیدونم دقیقا چی‌ می‌خوام تو این پست بگم! یعنی‌ حسرت خوردن اصلا کار خوبی‌ نیست ها، میدونم! کلا آدم حسرت خوری هم نیستم، ولی‌ آیا این  توقع خیلی‌ زیادی است که بعد از اینکه چند روز بچه ات از بیخوابی  پدر خودش و تو را در آورد ، آدم دلش بخواد که یک عصری بشینه با مامانش چای بخورد و مادر و خواهری هم باشند که ناز آدم را بکشند! حسودی که نه ولی‌ "envy" می‌کنم به آنها که دور هم هستند.....به آنها که وقتی‌ خسته شدن یا دلشون گرفت یا حتا وقتی‌ خیلی‌ شاد هستن میتوانند به آغوش نزدیک‌هاشون پناه ببرن.......یا  اینکه هر وقت عکس‌های دوست‌های خواهرم را میبینم ناخود آگاه این سوال میاد به ذهنم که چرا اونها هستن ولی‌ خواهر من باید رفته باشه!!!!!!! نکنه خیلی‌ پر توقع شدم من!
آخه، زندگی‌ جان تو قشنگی‌ فقط اگه میشد جای خالی‌ نقطه چین‌هایت را با زیباترین گزینهٔ ممکن پر کرد......