۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

مردد در انتخاب عنوان!

کی‌ فکرشو میکرد که یک روزی همینجوری که دارد وبلاگ گردی می‌کند، یه دوست خوب پیدا شود که با صبوری همهٔ سوال‌هایش را جواب بدهد و تازه یه قالب خوشگل هم برای وبلاگش درست کنه. پس چه نتیجه میگیریم؟ جونم براتون بگه که نتیجه میگیریم هنوز دورهٔ آخر الزمون نشده و هنوز دوستی‌ و محبت پیدا می‌شه، حتا توی دنیای مجازی. راستی‌ یه سوال، کدام آخر...کدام زمون؟ این زمان و آخرش را با چه مقیاسی باید سنجید؟ از موضوع پرت نشویم، سپاسگزارم دوست عزیز.

۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

خدا کی‌ می‌‌آید؟

تو را آن‌ زمان حس می‌کنم که کودک ناتوانم به بد‌ترین شکل از تخت آویزان است ولی‌ معجزه آسا نجات می‌یابد. آن‌ هنگام که تو بر بی‌ گناهی‌ام گواه میدهی‌ و آن‌ ستم پیشه بر غرور و برد باری‌ام سر تعظیم فرود می‌‌آورد. خدایی که لای این شب بوهاست گاه و بیگاه بیرون می‌‌آید تا من و تو فراموشش نکنیم. مهربان خدای من چه به موقع آمدی. سپاس، سپاس.

دو لیوان

اینجا دو لیوان است. یکی‌ سفید با قلب‌های قرمز و دیگری قرمز با قلب‌های سفید. من به یاد تو در آن‌ قرمزه چای مینوشم و به بامبو‌های‌ روی میز می‌‌اندیشم. تو به چه می‌‌اندیشی‌؟

۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

تابستان ها

۱. تابستان‌ها فصل آبنبات قیچی هل دار و شیرینی لادن سر پل است با چای (آنهم فقط در استکان‌های بلور مادرجان).

۲. تابستان‌ها فصل سر پل (تجریش) رفتن است با مامان در جستجوی زغال اختهٔ قرمز و بلال (آنهم دم گرگ و میش غروب که مثل سگ به دنبال بلال بو بکشی و ردشو دنبال کنی‌).

۳. تابستان‌ها فصل کنسرت و تئاتر و سینما است (آنهم با چند تا دوست جون جونی که از قبل یا بلیت گرفته باشند یا مقدماتش را فراهم کرده باشند).

۴. تابستان ها فصل دربند است و دربند انقدر خوب است که"آنهم" داخل پرانتز ندارد!

۵. تابستان‌ها فصل جلوی تلویزیون لم دادن و ماهواره و سریال تماشا کردن است (آنهم از نوع در پیت ایرانیش که از حق هم نگذریم با همهٔ چرندیش آدم را به خودش معتاد می‌کند)

۶. تابستان‌ها فصل شانه‌ خالی‌ کردن از دیدن کسانی‌ است که حوصله شون رو نداری (آنهم مردمانی که یا خودشون بهت گیر سه پیچ میدهند یا مادرجان که "عزیزم، خانمی کن و مردم دار باش").

۷
. تابستنها فصل کش آوردن شب‌های مادر است. ( شب‌هایی‌ که دوست داری با حرف زدن به صبح وصله‌اش بزنی‌ شاید که تلافی زمان دوری را دربیاوری.)

۸. تابستنها فصل تجدید عهد و میثاق است با "شهر کتاب" و "انقلاب" برای خرید کتاب و cd و پوستر با بهانه یا بی‌ بهانه...و شوری کودکانه و وسواس آلوده برای حمل پوستر مبادا که گوشه‌ای از چهرهٔ فروغ تاب بردارد.

۹
. تابستان‌ها فصل اون شهر لعنتی است با چنار‌های دود خورده اش، غروب‌های دم کرده اش، و یک نمه بارانش (و چه بهتر که پنجره باز باشد تا یک دل سیر با بوی خاک باران خورده‌اش عشق بازی کنی‌...وقتی‌ که میدانی هیچ جای دنیا بارانش این بو را ندارد.)

۱۰. و اما...


۱۱
. و اما این تابستان فصل اینجا ماندن، دلتنگ شدن، و جویدن تک تک این خاطره هاست. فصل دلخوش بودن به شیرینی‌‌های شازده کوچولو، خانهٔ جدید، و آمدن میهمانی بهتر از برگ درخت.